نویسنده: دکتر محسن جهانگیری


 

ارجاء در لغت به دو معنی آمده است: الف: امیدوار کردن؛ رجا، یرجو، رجاء و رَجوا، ضدِّ یَئس، بنابراین همزه‌ی آخر منقلب از حرفه علّه است. ب: پس افکندن و کار را به تأخیر انداختن؛ أرجاء الأمرَ ای إخّره. در قرآن مجید آمده است: «أرجه و آخاه» (1) (ای أخّره)، یعنی (باز دار او را و برادرش را). در این صورت همزه اصلی است. مُرجئی و مرجیّ اسم فاعل از اِرجاء است، که به معنای امیدوار کننده و یا تأخیراندازنده است. در مقام نسبت، مرجئی، و مرجیّ خوانده می‌شود. (2) مُرجئه نام یکی از کهن‌ترین فرق اسلامی است. شاید نام این فرقه مشتق از ارجاء به معنای اول و یا مشتق از ارجاء به معنای دوم باشد. به هر دو معنی مناسب مذهب این فرقه است. زیرا چنان که در آینده تحقیق خواهد شد، آنها گناهکاران را به شرط داشتن ایمان - به معنای خاصی که برای آن قایل‌اند - به عفو و بخشش الهی امیدوار می‌کردند و یا حکم درباره‌ی آنها را تا روز قیامت به تأخیر می‌انداختند. برخی هم گفته‌اند آنها بدین جهت مرجئه نامیده شدند که در مسئله‌ی خلافت، علی (علیه السلام) را از مرتبه‌ی اول به مرتبه‌ی چهارم به تأخیر می‌انداختند. (3)

نام مرجئه از کجا گرفته شده است

ظاهراً، از آیه‌ی مبارکه‌ی: «وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ
»: (4) (و دیگران وابسته‌ی به امر خدایند، یا آنها را عذاب می‌کند و یا توبه‌شان را می‌پذیرد).
اهل مدینه و کوفه جز ابوبکر «مرجون» (بدون همزه) و دیگران «مرجؤن» با همزه خوانده‌اند. به قول مجاهد، و قَتاده آیه درباره‌ی هِلال بن امیه واقفی، مُرارة (فراره، فرازه) بن ربیع و کعب بن مالک (بدری اَنصاری سَلَمی، و : 50هـ) نازل شده است، که از رفتن با رسول صلّی الله علیه و آله به غزوه‌ی تبوک بدون عذر و صرفاً به علت تساهل و توانی و سستی خودداری کردند. چون آن حضرت به مدینه بازگشت، آنها نزد پیامبر آمدند و اظهار ندامت و پشیمانی کردند. پیامبر با آنها برخورد تندی کرد، سخن نگفت، اصحاب را نیز از مکالمه‌ی با آنها منع فرمود، و به همسرانشان نیز دستور داد که بدان‌ها نزدیک نشوند. پنجاه روز امر از این قرار بود، تا توبه‌ی آنها پذیرفته شد. (5)
ظاهراً احتجاج مرجئه از قرآن برای صحّت عقیده‌شان همین آیه است. (6) زیرا آیه دلالت دارد، که ما در این دنیا حداقل در خصوص برخی گناهکاران نباید حکم قطعی بدهیم، آنها را اهل بهشت یا دوزخ بدانیم، که ممکن است خداوند آنها را عذاب کند و یا عفو فرماید. امّا باید توجه داشت که شأن نزول این آیه منطبق با مسئله‌ی مورد نزاع مرجئه و مخالفان آنها نیست. زیرا چنان که اشاره شد این آیه در خصوص کعب بن مالک، هلال بن امیه واقفی و مرارة بن ربیع نازل شده، که از رفتن به غزوه‌ی تبوک سرپیچی کردند و باز ایستادند، امّا نه به علت نفاق، بلکه فقط به واسطه‌ی تهاون و سستی و چون پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) از غزوه‌ی تبوک به مدینه بازگشت، آنها نزد وی آمدند و بدون اینکه به کذب و دروغ بهانه جویی کنند، حقیقت امر را عرضه داشتند و ندامت و پشیمانی ظاهر ساختند و از کار خود توبه کردند. امّا توبه‌شان پذیرفته نشد. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود بروید تا خدا درباره‌ی شما حکم فرماید. آنها رفتند. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) مسلمانان را از مکالمه‌ی با آنها نهی کرد و به همسرانشان نیز دستور داد بدان‌ها نزدیک نشوند. آنها پنجاه روز با حزن و گریه و ترس و اضطراب ماندند تا توبه‌شان پذیرفته شد و این آیه آمد: «وَعَلَى الثَّلاَثَة الَّذِینَ خُلِّفُواْ حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنفُسُهُمْ وَظَنُّواْ أَن لاَّ مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَیْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ». (7)
بنابراین، این آیه نمی‌تواند حجتی برای مرجئه باشد، زیرا آیه در مورد کسانی است که از گناهشان پشیمان شدند و توبه کردند، منتهی خداوند برای مدتی قبول توبه‌ی آنها را به تأخیر انداخت. در صورتی که دعوای مرجئه و محلّ نزاعشان با خوارج و معتزله در مورد کسانی است که به طور مطلق اعمّ از تهاون و توانی و یا تعمّد و تمرّد مرتکب معصیت کبیره شده و توبه نکرده‌اند. زیرا به اتفاق همه‌ی فرق در صورت توبه هر معصیتی جز شرک به خدا بخشیده می‌شود و مرتکب آن از عذاب نجات می‌یابد. البته آیه تنها دلیل این می‌تواند باشد که قبول توبه بر خداوند واجب نیست، بلکه تفضّل است که اگر بخواهد می‌پذیرد و اگر نخواهد نمی‌پذیرد.

ارجای سیاسی و کلامی

از تأمّل در عوامل و بواعث پیدایش مذهب ارجاء در اسلام و تجزیه و تحلیل آراء و عقاید مرجئه می‌توان ارجاء را بر دو قسم سیاسی و کلامی تقسیم کرد و یا برای آن دو بعد سیاسی و کلامی قایل شد، که از نظر تاریخی همواره میان آنها نوعی اتّصال و ارتباط موجود بوده است.

ارجای سیاسی و یا بعد سیاسی ارجاء

مذهب مرجئه در آغاز، همچون شیعه و خوارج رنگ سیاسی داشت، با این فرق که رأی شیعه در خصوص حکومت و امامت، حکومت برگزیدگان دینی و الهی و به تعبیری تئوکراسی (theocracy) بود که آنها امامت و خلافت را همچون نبوّت و رسالت منصبی الهی می‌شناختند و بر این باور بودند که امام باید از جانب خدا تعیین و به وسیله‌ی رسول به مردم معرفی شود و مردم هم باید بدون چون و چرا از امام که معصوم است اطاعت و پیروی کنند. امّا خوارج برعکس، حکومت و امامت را منصبی مردمی می‌دانستند و می‌گفتند وظیفه‌ی توده‌ها و عامّه‌ی مردم است که باید امام را بدون در نظر گرفتن حسب و نسب و نژاد و قبیله انتخاب کنند و اطاعت از امابم تا آنجا فرض است که از راه است منحرف نشود. بنابراین نظرشان به تعبیر امروزی دموکراسی (democracy) و یا حکومت توده‌ها و عوام النّاس بود. هر دو فرقه و گروه، در عقیده‌شان ثابت قدم و پایدار و با مخالفان عقیدتی و فکری خود همواره در جنگ و ستیز بودند. البته شیعه معتدل، ولی خوارج بسیار سخت‌گیر و متعصّب بودند. فرقه‌ی مرجئه که در مسئله‌ی تعیین امام و خلیفه تا حدّی با خوارج هماهنگی داشت، یعنی خلافت را منصب مردمی می‌دانست، ولی بسیار معتدل و ملایم می‌نمود، در خصوص اعمال و افعال خلفا و همچنین رعایا، نه تنها اصلاً سختگیری نمی‌کرد، بلکه به ترویج نوعی مذهب تسامح و تساهل می‌پرداخت. سیاست آنها در واقع سیاست عفو و اغماض و گذشت بود. مرجیان نخستین و یا مرجئه‌ی سیاسی در آن روزگاران که جنگ‌ها و آشوب‌های داخلی وحدت جامعه‌ی اسلامی را تهدید می‌کرد، بدون توجه به حق و حقیقت می‌خواستند به هر نحوی که شده میان توده‌ها صلح و مصالحه برقرار سازند و همه‌ی مسلمانان یعنی موحّدان و اهل قبله را تحت لوای توحید قلبی و یا توحید قلبی و زبانی فراهم آورند و از تفرّق و تشتّت گروه‌ها و تیره‌ها جلوگیری کنند.

آغاز پیدایش ارجای سیاسی

پایه و شالوده‌ی ارجای سیاسی همانند اعتزال سیاسی، در عصر صحابه‌ی نخستین در آخر خلافت عثمان در مدینه نهاده شد. عدّه‌ای همچون ابوبَکره، عبدالله بن عمر (و: 73هـ) و عمران بن حُصین از صحابه‌ی صدر اول، از نزاعی که میان مسلمانان در آخر عهد عثمان رخ داد خود را کنار کشیدند و از هیچ کدام از طرفین دعوا جانبداری نکردند. آنها به حدیثی تمسّک جستند که ابوبکر آن را به صورت ذیل از رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده بود: «ستکونُ فِتنٌ القاعدُ فیها خیرٌ من السّاعی إلیها. ألا فإذا نَزَلَت أو وَقَعت، فمن کان له إبل فَلیَلحَق بابله و مَن کانت لَه غَنمٌ فَلیلحق بغنمه و مَن کانت له أرضٌ فَلیلحق بأرضه. قال فقال رجلٌ یا رسول الله أرأیت، من لم یکن له إبلٌ و لا غنمٌ و لا أرضٌ، قال یَعمِد علی سیفه فیدقُّ علی حَدِّه بحجر، ثمّ لَینجُ إن استطاع النّجاة». (8) چنان که ملاحظه می‌شود حدیث دلالت بر این دارد که انسان در زمان وقوع فتنه‌ها و آشوب‌ها تا می‌تواند باید خود را دور نگه دارد و به اصطلاح سرش به کار خودش باشد و مقصود از عبارت آخر (یَعمد علی سیفه الخ) این است که شمشیر خود را بشکند تا راه دخول بر قتال بر وی بسته شود که البته این طرز تفکّر با روح و هدف اسلام که عدالت خواهی و حمایت و جانب داری از حق و حقیقت است سازگار نیامد و اکثریت اعلام اسلام و ائمه‌ی دین آن را نپذیرفتند.
نَووَی در شرح خود بر صحیح مسلم آورده است: «معظم صحابه و تابعین و عامّه‌ی علمای اسلام گفته‌اند: در زمان وقوع فتنه‌ها و آشوب‌ها واجب است حق را یاری و به جنگ و مقاتله با یاغیان و متجاوزان پرداخت: همچنان که خدای تعالی فرموده است: «وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ»: (9) (اگر دو گروه از مؤمنان با هم کارزار کنند، میان آنها اصلاح کنید و اگر یکی بر دیگری ستم کرد، با آن که ستم می‌کند کارزار کنید تا به امر خدا برگردد.) امّا در عین حال چنان که مذکور افتاد عدّه‌ای مخالفت کردند و دخول در فتنه‌هایی را که در میان مسلمانان رخ داده بود جایز نداستند، ابوبَکره‌ی صحابی و تنی چند جز وی حتی دفاع از نفس را نیز جایز نشناختند. و امّا عبدالله بن عمر و عمران بن حُصین و عدّه‌ی دیگر گفتند دخول در فتنه‌ها روا نیست، مگر قصد جان انسان کنند و جانش در خطر افتد که در این حال دفاع از خود واجب است». (10) نوبختی، محمدبن حسن از اعلام قرن سوم و اشعری قمی (سعدبن عبدالله، و: 301/ 299هـ) از اصحاب امام حسن عسکری (علیه السلام) هم نوشته‌اند: عدّه‌ای با سعدبن ابی وقاص، عبدالله بن عمر بن خطاب، محمدبن مَسلمه انصاری و اُسامة بن زید کناره گیری کردند و خود را از جنگ و محاربه به نفع و یا به زبان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) کنار کشیدند. (11)

مرجئه سیاسی دچار نوعی حیرت و شک و تردید بودند

این عدّه که اشاره شد مشتی از صحابه‌ی صدر اوّل‌اند، گویی از قدرت تشخیص میان حق و باطل و تصمیم گیری به موقع بی‌بهره و گرفتار نوعی وسواس بودند و از سیاست انفعالی و بی‌تفاوتی نسبت به حق و حقیقت پیروی می‌کردند؛ تا جایی که نتوانستند و شاید هم بنابر مصالحی نخواستند، میان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) که به اتفاق فریقَین و جمهور امت اسلامی خلیفه و جانشین بر حق پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) و به تعبیری از خلفای راشدین است و مخالفان و محاربان آن حضرت فرق بگذارند. اینها درواقع سردرگم و شکّاک بودند، شکّاکانی که شک آنها به دیگران از جمله غازیان نیز سرایت کرد. چنان که ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق، پس از آنکه طوایف و گروه‌هایی را که بعد از قتل عثمان پیدا شدند به پنج گروه: شیعه‌ی عثمان، شیعه‌ی علی (علیه السلام)، مرجئه، جماعت و خوارج تقسیم می‌کند، درباره‌ی مرجئه می‌نویسد: «مرجئه، شکّاک بودند، آنها غازیان و جنگجویانی بودند که در خارج مدینه (ظاهراً با کفّار) می‌جنگیدند. وقتی که از مدینه بیرون شدند، مردم وحدت عقیده و اتحاد کلمه داشتند. و چون پس از قتل عثمان به مدینه برگشتند دیدند در میان مردم اختلاف است؛ عدّه‌ای از عثمان و یارانش طرفداری می‌کنند و می‌گویند عثمان و یارانش بر حق بودند و او به ناحق و مظلوم کشته شده است. عدّه ای دیگر طرفدار علی (علیه السلام) هستند، او و یارانش را برای حکومت و اقامه‌ی عدل سزاوارتر می‌شناسند. آنها در مقابل اختلاف کنندگان ایستادند و گفتند: همه‌ی آنها ثقه بودند. ما همه را تصدیق می‌کنیم و از هیچ یک بیزاری نمی‌جوییم، به کسی لعنت نمی‌فرستیم، از هیچ کس اظهار نفرت نمی‌کنیم و امر آنها را به حکم خدا به تأخیر می‌اندازیم تا او خود میان آنها داوری و حکومت کند». (12) ابن عساکر آنجا هم که از مُحارب بن دِثار (و: 116 هـ) سخن می‌گوید، مرجئه را نخستین کسانی می‌شناسد که درباره‌ی علی (علیه السلام) و عثمان قایل به ارجاء بودند؛ نه به ایمانشان شهادت می‌دادند و نه به کفرشان: (و کان من المرجئة الاولی الّذین کانوا یرجئون علیّا و عثمان و لا یشهدون بایمان و لا بکفر). (13)
به نظر من این گرایش به عدم دخول در جنگ‌هایی که پس از قتل عثمان میان مسلمانان رخ داد پایه و اساس ارجای سیاسی است، ولی ارجاء به صورت یک مذهب و مکتب سیاسی پس از جنگ‌های جمل، صِفیّن و ظهور خوارج و جنگ نهروان که در زمان خلافت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) اتفاق افتاد و شهادت آن حضرت و صلح امام حسن مجتبی (علیه السلام) با معاویه و خلاصه خلافت رسیدن معاویه رسمیّت یافت. و در مقابل خوارج گروهی به نام مرجئه در جامعه‌ی اسلامی شناخته شد و در کتب تواریخ و فِرق ثبت گردید.

ارجای سیاسی نوعی مصلحت اندیشی

چنان که اشاره شد ارجای سیاسی پس از قتل عثمان پدید آمد، ولی پس از خلافت رسیدن امیرالامؤمنین علی (علیه السلام) و جنگ‌های مَهیبی (جمل، صفیّن و نهروان) که در زمان خلافت آن امام عظیم الشأن رخ داد و بعد از ظهور خوارج که حاصل جنگ صفّین و واقعه‌ی حکمیّت بود و بعد از صلح امام حسن مجتبی (علیه السلام) با معاویه که خلافت اسلامی را برای معاویه هموار ساخت رسمیّت یافت. زیرا در این وقت خصومت میان شیعه یعنی پیروان خالص امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و فرقه‌ی خوارج و امویان یعنی مخالفان و دشمنان سرسخت آن حضرت وحدت جامعه‌ی اسلامی را بیش از پیش تهدد می‌کرد. خوارج، علی (علیه السلام)، عثمان و قایلان به تحکیم را آشکارا تکفیر می‌کردند و لعن می‌فرستادند. شیعه هم ابوبکر، عمر، عثمان و یاران و ناصران آنها و خوارج را حداقل مذمّت و نکوهش می‌کردند و هر دو گروه به تکفیر و نکوهش امویان می‌پرداختند و آنها را مسلمانان دروغین، غاصب و برای خلافت و حکومت ناصالح می‌شناختند. امویان هم آنها را گمراه و برای حکومت خود خطرناک می‌انگاشتند و با همه‌ی این گروه‌ها می‌جنگیدند. امّا مرجئه که تمام گروه‌های مخالف و متخاصم را ولو به ظاهر، مؤمن می‌دانستند و به تأویل و اجتهاد در دین و معذور بودن مُتأوّل و مُجتهِد مُخطی قایل بودند، مصلحت خود و شاید مصلحت آنی و آتی جامعه را هم در آن می‌دیدند که جهت فزونی جماعت مؤمنان و مسلمانان و حفظ صلح و آرامش در جامعه، تمام کسانی را که ولو به ظاهر شهادت به وحدانیّت خدا و رسالت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم) می‌دهند مسلمان و مؤمن به شمار آورند. آنها تأکید و تصریح می‌کردند که همه‌ی قایلان به توحید و رسالت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم) در این جهان مشمول احکام اسلام‌اند، ریختن خون و همچنین نَهب و غارت اموال هیچ فردی از آنها جایز نیست. البته همه مُصیب نیستند، برخی مصیب و برخی خطاکارند، ولی ما نمی‌توانیم مُخطی را تشخیص دهیم، که از سرّ و باطن مردم آگاهی نداریم. و فقط خداوند است که عالم به اسرار و خفیّات است. بنابراین درباره‌ی آنها حکمی نمی‌کنیم و حکم آنها را به تأخیر می‌اندازیم تا خدا خود در آن جهان درباره‌ی آنها حکم کند.

ارجاء تأیید حکومت امویان

بنابراین، موقف مُرجیان در قبال حکومت غاصبانه و دنیاوی امویان مورد تأیید بود که برخلاف شیعه، خوارج و پارسایان مسلمان، حکومت آنها را حکومت، بلکه خلافت مشروع می‌انگاشتند، نماز پشت سر آنها را صحیح و جنگ و قتال و به اصطلاح خروج بر آنها را جز در موارد خاصی ناروا می‌دانستند و تا می‌توانستند به توجیه افعال و اعمال ناروای آنها می‌پرداختند و بدین ترتیب حکومت نامشروع خلافی ستمکار اموی را تأیید می‌کردند و توده‌ها و قشرهای کم فرهنگ، و بی‌فرهنگ و بی‌تفاوت و راحت‌طلب و دنیادوست را به دنبال خود می‌کشاندند، زیرا همه‌ی این اقشار مصلحت ظاهری و منفعت آنی خود را در آن می‌دیدند که از حاکمان وقت، اعمّ از عادل و ظالم و حق و ناحق پیروی کنند. حاصل اینکه مرجیان و پیروان آنها، به اصطلاح نوبختی «اتباع ملوک و أعوانِ کلّ مَن غلب» بودند. نوبختی نوشته است: «چون علی (علیه السلام) به شهادت رسید، پیروان او، جز عدّه‌ی قلیلی از شیعه و قایلان به امامت آن حضرت بعد از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) و پیروان صلحه و زبیر و عایشه به معاویة بن ابوسفیان پیوستند و همراه با وی فرقه‌ی واحدی تشکیل دادند». «و هم السّواد الأعظم و أهل الحشو و أتباع الملوک و أعوان کلّ مَن غَلَب أعنی الذّین التقوا مع معاویة فسُمّوا جمیعاً المُرجئة، لأنّهم تولّوا المختلفین جمیعاً و زعموا أنّ أهل القبلة کلّهم مؤمنون باقرارهم الظاهر بالایمان و رَجوا لهم جمیعاً المغفرة». (14) شگفتا با اینکه مأمون خلیفه‌ی نامدار عباسی هم که خود معتزلی و از مروّجان و حامیان سرسخت مذهب اعتزال بود ارجاء را تأیید کرد و آن را با سیاست سازگار یافت و گفت: «الارجاء دین الملوک!»: (ارجاء دین پادشاهان است). (15)

خلفای اموی حامیان مرجئه‌ی سیاسی

خلفای اموی که اغلب نه متدّین بودند و نه متّقی و پارسا، بلکه حتی نه متظاهر به دینداری و پارسایی، اندیشه‌های سیاسی - مذهبی مرجیان را که اساسش تسامح و سهل انگاری در دین بود با روح و باطن حکومت خود که در واقع حذف و کنار گذاشتن دین از سیاست یعنی دنیامداری و به اصطلاح امروزی حکومت سکولاریزم (Secularism) بود موافق و سازگار یافتند، لذا به حمایت از آنها پرداختند و با آنها به ملاطفت و ملایمت رفتار کردند که در تاریخ دیده نشده که خلیفه‌ای از خلفای اموی، با یک مرجی صرفاً به علت ارجایش به خصومت و جنگ و ستیز پردازد؛ در صورتی که شیعه را به علت تشیّع، معتزلی را به علت اعتزال و خارجی را به علت خارجی بودنش تا می‌توانستند آزار و اذیت می‌کردند، بلکه هرگاه مرجی‌ای را می‌شناختند به وی محبّت می‌کردند و مقام و منصبش می‌دادند. چنان که یزیدبن مهلب (53-102 هـ) ثابت قطنه را که از شعرای مرجیه بود، سرپرست برخی از نواحی خراسان کرد. ثابت هم پس از قتل یزیدبن مهلب در قتل وی مراثی بسیار سرود. (16) البته در عهد مروان بن محمد (و: 127 هـ) آخر خلفای بنی امیه، امویان حارث بن سُریج (و: 128 هـ) را که از زعمای مرجئه است به قتل رسانده‌اند، ولی آن نه به علت ارجایش بلکه به علت خصومت‌های شخصی و یا به جهت گرایش وی به بنی عباس بوده است.

ارجای کلامی فلسفی

مذهب ارجاء در آغاز پیدایش، یعنی در صدر اول و عصر اموی صرفاً سیاسی - دینی بود و واضع آن عدّه‌ای از صحابه‌ی نخستین بودند که نام برخی از آنها گذشت، امّا به تدریج از اهمیت سیاسی آن کاسته شد. در اواخر عهد اموی و به ویژه در دوره‌ی عباسی که بحث‌های فلسفی رونق یافت، مانند سایر مذاهب به صورت کلامی فلسفی مطرح شد و این سؤال پیش آمد که اصولاً اسلام چیست، ایمان چیست، کفر چیست؟ آیا اسلام با ایمان فرق دارد یا نه؟ آیا ایمان فقط تصدیق قلبی است، یا تصدیق قلبی و اقرار زبانی، و یا مجموع تصدیق قلبی، اقرار زبانی به عمل به ارکانِ دین از قبیل نماز، روزه، زکات، خمس، حج و ... است. به عبارت دیگر آیا ایمان بسیط است و یک رکن دارد، یا مرکب است، دو رکن دارد و یا سه رکن؟ کثیری از مرجئه گفتند ایمان فقط تصدیق به قلب یا به عبارت دیگر معرفت و شناخت خداوند است. اگر کسی در باطن و قلب ایمان آورد، مؤمن و مسلم شناخته می‌شود اگرچه در زبان اقرار نکند و حتی اگر متظاهر به فسق باشد. بنابراین اقرار زبانی و عمل به ارکان دین اجزای ایمان نیستند. دلیل آنها این بود که قرآن به زبان و لغت عرب نازل شده؛ «و الایمان فی اللّغة التصدیق فقط» و امّا اقرار زبانی و عمل به ارکان و جوارج در لغت تصدیق نامیده نمی‌شود. بنابراین نه ایمان است و نه جزء ایمان. در قرآن مجید هم آمده است: «و مَا أنتَ بمؤمنٍ لنَّا وَ لَو کُنّا صادقین» (17) (ای بمصدّقٍ ما حدّثناک به). در حدیث هم وارد شده است که: «الایمان أن تؤمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله أی تصدّق». امّا مخالفان آنها می‌گفتند، اگرچه ایمان در لغت به معنای تصدیق به قلب است، ولی شارع، معانی لغوی الفاظ را غالباً تغییر داده و در معنای مخصوصی به کار برده است، یعنی منقولات شرعیّه، مانند صلات که در لغت به معنای دعاست ولی شارع آن را به عبادت مخصوصی که معروف است اطلاق کرده است. لفظ ایمان هم از این قبیل است. چنان که در آیه‌ی «و ما کان اللهُ لِیُضیعَ إیمانَکم» (18) از سیاق آیه استفاده می‌شود که مقصود از ایمان نماز به بیت المقدس است پیش از نسخ آن.
عدّه‌ای از مرجئه هم ایمان را مرکب از دو جزء تصدیق قلبی و اقرار زبانی دانستند و تأکید کردند که تصدیق قلبی به تنهایی کافی نیست، اقرار زبانی هم لازم است. (19) بنابراین اگر کسی قلباً تصدیق ولی در زبان اقرار نکند او مسلم و مؤمن شناخته نمی‌شود. امّا این عدّه هم عمل را جزء ایمان قرار ندادند. بنابراین باید گفت تمام فرق مرجئه به اتفاق کلمه، عمل را نه داخل در مفهوم ایمان دانستند و نه رکنی از ارکان آن. امّا مخالفان آنها، یعنی معتزله و خوارج تأکید کردند که ایمان مرکب است و سه رکن دارد: تصدیق قلبی، اقرار زبانی و عمل به ارکان. خلاصه همچنان که اساس اعتزال، اصول خمسه و اساس تشیّع، مسئله‌ی امامت است، مسئله‌ی اساسی مرجئه‌ی کلامی هم تحدید و تعریف ماهیت ایمان و مسایل مربوط به آن و داخل نبودن عمل در مفهوم و ماهیت اسلام و ایمان است.

واضع ارجاء حسن بن محمد حنفیه و مکان آن مدینه است

به نظر بعضی، واضع ارجاء به صورت مطلق حسن بن محمد حنفیه از احفاد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) شناخته شده است که معاصر خلیفه‌ی صالح اموی عمربن عبدالعزیز بوده و در سال 110 هجری درگذشته است. (20) درست است، مشتی از صحابه‌ی صدر اول که نامشان گذشت قولاً و عملاً در فتنه‌ها و آشوب‌ها و جنگ‌های داخلی که پس از قتل عثمان و خلافت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) پدید آمد شرکت نکردند و به نوعی ارجاء، یعنی ارجای سیاسی عقیده داشتند، ولی طبق مدارک معتبر، از جمله نامه‌ای که از حسن به دست آمده، ارجاء به عنوان یک مذهب رسمی به دست وی بنیان یافته است. البته آنچه در اغلب منابع آمده و ما ذیلاً بدان‌ها استناد خواهیم کرد، ارجای حسن ارجای سیاسی بوده ولی بنابر نوشته‌ی برخی از ارباب فنّ، حسن به ارجای کلامی نیز معتقد بوده و نخستین کسی است که آن را علنی کرده است. قاضی عبدالجبار در فضل الاعتزال و طبقات المعتزله خود پس از اشاره به اختلاف مسلمانان بعد از صدر اول، یعنی همان اجرای سیاسی و گزارش قول معتزله، خوارج و مرجئه در ماهیّت ایمان، یعنی ارجای کلامی، نوشته است: «و یقال إنّ هذا القولَ حَدَث فی ایام الحسن بن محمد بن الحنفیه، و أنه اوّل مَن أظهره» (21) بنابراین می‌توان گفت که محل ظهور ارجاء به طور مطلق مدینه و خانه یا مدرسه‌ی محمدحنفیه بوده است. گفتنی است مذهب اعتزال هم که ماهیّتاً متضاد با ارجای کلامی است، در همان مدرسه نشأت یافته است! زیرا ابوهاشم فرزند دیگر محمد حنفیه (و: 98هـ) مؤسّس مذهب اعتزال شناخته شده است. ابن المرتضی در طبقات المعتزله خود آورده است: «و سند المعتزلة لمذهبهم أوضح من الفلق إذ یتّصل إلی واصل و عمرو اتّصالاً ظاهراً شاهراً و هما أخذا عن محمدبن علی بن ابی طالب و ابنه ابی هاشم عبدالله بن محمد». (22)
امّا در خصوص ارجای سیاسی حسن، منابع معتبری در دست است. از جمله نامه‌ای است که او خود نوشته و دستور داده آن را برای مردم بخوانند. این نامه اخیراً به همت آقای فان اس خاورشناس آلمانی بر پایه‌ی نسخه‌ی خطی کتابخانه‌ی ظاهریه‌ی دمشق (23) در سال 1974 در بیروت در مجله‌ی Arabica به چاپ رسیده است. من این نامه را دیدم چند برگی بیش نیست.
ارباب تواریخ و تراجم هم در آثار خود از نامه‌ی مزبور اسم برده و فقراتی نقل کرده‌اند. ما در این باره علامه بر متن نامه‌ی یاد شده، به روایت و نقل ابن حجر (احمدبن علی بن حجر عَسقلانی، و: 825هـ) در کتاب تهذیب التهذیب وی اکتفا می‌کنیم. ابن حجر نوشته است: «حسن بن محمدبن علی بن ابی طالب، مکنّی به ابومحمد و پدرش معروف به ابن حنفیه، از پدرش، از ابن عباس، سلمة بن الاکوع، ابوهریره، ابوسعید، عایشه، جابربن عبدالله و دیگران روایت کرده و عدّه‌ای هم از جمله عمروبن دینار، عاصم بن عمربن قتاده، زهری (محمدبن مسلمان، و: 122هـ)، ابان بن صالح، قیس بن مسلم، عبدالواحدبن ایمن از وی روایت کرده‌اند. مُصعب زبیری، مُغیرَة بن مِقسَم و عثمان بن ابراهیم حاطبی گفته‌اند او (حسن) اولین کسی است که درباره‌ی ارجاء سخن گفته و در خلافت عمربن عبدالعزیز مرده و بلاعقب بوده است. ابن سعد (ظاهراً مقصود ابن سعدی واقدی صاحب الطبقات الکبری است) گفته است، حسن از ظرفا و فضلای بنی هاشمی بوده و در فضل و شکل بر برادرش ابوهاشم برتری داشته و نخستین کسی است که در ارجاء سخن گفته است، زهری گفته است حسن و عبدالله (مقصود ابوهاشم است) پسران محمد هر دو برای ما حدیث نقل کردند، ولی به روایتی حسن موثّق تر و حدیثش پسندیده‌تر بود. و محمدبن اسماعیل جعفری گفته عبدالله بن سلمة بن اسلم از پدرش از حسن بن محمد برای ما حدیث نقل کرد و گفت حسن از موثق‌ترین مردم در میان مردم است. و سفیان از عمروبن دینار نقل کرد که زُهرَی از غلامان حسن بن محمد بوده و ابن حبّان گفت حسن از عالمان مردم به اختلاف (اختلاف آراء و مذاهب) بوده است و سلام بن ابی مطیع از ایّوب نقل کرد که من از ارجاء بیزارم. اوّلین کسی که درباره‌ی ارجاء سخن گفت مردی از اهل مدینه بود که به وی حسن بن محمد می‌گفتند.
و عطاء بن سائب از زاذان و مَیسره نقل کرده که آنها بر حسن بن محمد وارد شدند و او را به جهت کتابی که در ارجاء نوشته مذّمت کردند و او به زاذان گفت: «ای ابوعمر، من دوست می‌داشتم که می‌مردم و آن کتاب را نمی‌نوشتم. خلیفه گفت او در سال 99 یا 100 مرده. در تاریخ وفات وی جز آن هم گفته شده است». (24)
به روایت مقریزی حسن کتاب‌های خود را (شاید مقصود همان کتاب مذکور باشد) به امصار و بلاد می‌فرستاده و مردم را به ارجاء دعوت می‌کرده است. (25)
ابن حجر که خود نامه‌ی حسن را دیده گفته است: «ارجای حسن غیر ارجایی است که متعلق به ایمان است و اهل سنّت از آن خرده گرفته‌اند. زیرا من به کتاب حسن بن محمد که ابن عمر عدنی (و: 243 هـ) در آخر کتاب الایمان خود آورده واقف شدم. ابن عمر گفته که: ابراهیم بن عیینه (و: 199 هـ) از عبدالواحدبن ایمن حدیث نقل کرد و گفت: حسن بن محمد به من دستور داد این کتاب را برای مردم بخوانم. آغاز نامه: «امّا بعد من شما را به تقوای الهی سفارش می‌کنم». پس از آن کثیری در موعظه و وصیّت به کتاب خدا و پیروی از آنچه در آن آمده ذکر کرده و اعتقاد خود را بیان داشته سپس در آخر کتاب گفته است: ما ابوبکر و عمر را دوست می‌داریم زیرا ما در خصوص آنها با امت نجنگیدیم و در کار آنها شک و تردید نداریم و امّا حکم کسانی را که بعد از آنها آمدند و داخل فتنه شدند به تأخیر می‌اندازیم و امرشان را به خدا واگذار می‌کنیم الی آخر». (26) ابن حجر پس از ذکر مطالب فوق نظر می‌دهد: «آن معنایی که حسن بن محمد دباره‌ی آن سخن گفته این است که او در مخطی یا مصیب بودن دو طایفه‌ی متقاتل که در فتنه با هم می‌جنگیدند، رأی قاطع نداشته و امر و حکم را درباره‌ی آنها به تأخیر می‌انداخته است، امّا ارجائی که متعلّق به ایمان است، بدان نرسیده بنابراین ایرادی بر وی وارد نیست و خدا داناتر است». (27) ملاحظه می‌شود طبق گزارش ابن حجر (28) ارجای حسن صرفاً سیاسی است و او درباره‌ی ارجای کلامی و فلسفی یعنی که عمل از ارکان اسلام و ایمان است یا نه؟ سخنی نگفته و حکمی نداده است.
به روایتی واضع ارجاء (ظاهراً ارجای کلامی) حسان بن بلال بن حارث مُزَنِیّ در بصره است. بعضی هم گفته‌اند اولین کسی که ارجاء را وضع کرد اباسلت سَمّان است که در سال 152 هـ مرده است. (29)
ناگفته نماند که مؤلّف تبصرة العوام فی مقالات الانام هم به طور مطلق و بدون فرق میان ارجای سیاسی و کلامی نوشته است: «و ظهور مرجیان در زمان مأمون بن هارون الرشید بود». (30)

اختلافات مرجئه

مرجئه پس از اتفاق در اینکه عمل رکن ایمان نیست و مرتکب معصیت کبیره که توبه نکرده مسلمان و مؤمن به شمار می‌آید و احکام اسلام در دارَین: دنیا و آخرت درباره‌ی وی اجرا می‌شود، در مسایل مختلف با هم اختلاف کردند، از جمله: اختلاف در مفهوم ایمان، اختلاف در مفهوم کفر، اختلاف در خصوص معاصی، که همه کبیره اند، یا برخی کبیره و برخی صغیره، اختلاف در اینکه آیا مقلّد در ایمان مؤمن است یا نه؟ اختلاف در اخباری که از سوی خداوند وارد شده و ظاهر آنها عموم است، اختلاف در امر و نهی؛ برخی گفتند امر و نهی بر خصوص است، مگر دلیلی بر عموم بیاید، برخی دیگر برعکس گفتند بر عموم است مگر اینکه دلیلی بر خصوص باشد. همچنین اختلاف در تخلید کفّار در آتش، که آیا خداوند کافران را مخلّد در آتش می‌کند یا نه، اختلاف در تخلید فجّار اهل قبله در آتش که آیا رواست خداوند آنها را در آتش مخلّد سازد یا نه؟ اختلاف در غفران و آمرزش کبائر با توبه در اینکه آن تفضّل است یا استحقاق، اختلاف در معاصی انبیاء، در اینکه آیا کبائر است یا نه؟ اختلاف در موازنه و اِحباط در اینکه ایمان و به طور کلّی حسنات سیئات را احباط می‌کند یا نه؟ اختلاف در اِکفار متأوّلین در اینکه می‌توان متأوّل را تکفیر کرد یا نه؛ برخی گفتند ما هیچ متأوّلی را تکفیر نمی‌کنیم مگر با اجماع امّت بر تکفیر وی، برخی تنها به تکفیر کسانی پرداختند که قول آنها را در قدر و توحید رد می‌کنند و بالاخره برخی دیگر گفتند کفر فقط جهل به خداست و جز جاهل به خدا تکفیر نمی‌شود، اختلاف در عفو از مظالم بندگان خدا؛ برخی گفتند عفو فقط از جانب خداوند است به این صورت که در روز قیامت به مظلوم عوض می‌دهد و او ظالم را می‌بخشد، برخی دیگر گفتند عفو همه‌ی گناهکاران چه مربوط به خدا باشد و چه مربوط به بندگان او، عقلاً در دنیا جایز است. اختلاف در توحید؛ برخی قایل به قول معتزله یعنی تنزیه شدند و برخی دیگر قایل به تشبیه، اختلاف در رؤیت؛ برخی مانند معتزله آن را نفی کردند و برخی دیگر آن را در آخرت جایز و واقع دانستند، اختلاف در قرآن؛ برخی قرآن را مخلوق دانستند برخی غیر مخلوق و برخی دیگر قایل به توقف شدند، اختلاف در ماهیّت باری تعالی؛ برخی گفتند خداوند ماهیّت دارد ولی ما آن را در دنیا درک نمی‌کنیم، امّا در آخرت خداوند برای ما حس ششمی خلق می‌کند که بدان وسیله ماهیّتش را درک می‌کنیم، برخی دیگر ماهیّت را از خدا نفی و انکار کردند، اختلاف در قدر؛ برخی به قول معتزله گرویدند، اختلاف در اسماء و صفات خداوند؛ برخی به قول معتزله متمایل شدند و برخی دیگر به قول ابن کُلّاب و صفاتیّه. (31)

فِرق مختلف مرجئه

مرجئه در اثر این اختلافات مانند سایر فرقه‌ها به تدریج و مرور زمان به طوایف و گروه‌های مختلف متفرق شدند که نام و نشان و آراء و عقایدشان در کتب تواریخ و فرق و مقالات ثبت و ضبط شده است. شهرستانی مرجئه را نخست به چهار طایفه تقسیم کرده: مرجئه‌ی خوارج، مرجئه‌ی قدریّه، مرجئه‌ی جبریّه و مرجئه‌ی خالصه. (32)

مرجئه خوارج

(شَبیبیّه، پیروان شَبیب بن یزید شیبانی خارجی، و: سال 77 هـ) گروهی از خوارج‌اند که در مورد شخصی به نام صالح بن مسّرح (و: 76هـ) و «فرقه‌ی راجعه» که یکی از طوایف خوارج‌اند و از صالح برگشته‌اند، توقف کرده و گفته‌اند: ما نمی‌دانیم آنچه صالح حکم کرده حق است یا جور، همچنان که نمی‌دانیم آنچه «راجعه» شهادت داده‌اند حق است یا جور. بنابراین آنها در این مورد حکم را به تأخیر انداختند و خوارج از آنها بیزار شدند و آنها را مرجئه‌ی خوارج نام نهادند. (33)

مرجئه‌ی قدریّه

با قول به ارجاء قایل به قدر و موافق قدریّه یعنی معتزله و برخلاف جبریان قایل به اختیارند. محمدبن شیب صالحی، خالدی و غَیلانیّه اصحاب غیلان دمشقی از مرجئه‌ی قدریّه‌اند. غیلان اولین کسی است که قول به قدر و ارجاء را ظاهر ساخت. (34) مرجئه‌ی جبریه در ایمان قایل به ارجاء و در اعمال قایل به جبرند. (35)

مرجئه‌ی خالصه

شهرستانی آنها را شش گروه، (36) بغدادی، اسفراینی و عضدالدین ایجی پنج گروه (37) شمرده‌اند. اشعری آنها را به طور کلّی دوازده فرقه شناخته و درباره‌ی عقاید و افکار و موارد انفاق و اختلافشان به تفصیل سخن گفته (38) که آموزنده است ولی ما به علت احتراز از اطناب از نقل آن خودداری می‌کنیم و به گزارش اسفراینی که همراه با نوعی تساهل ولی کوتاه‌تر از گزارش اشعری، بغدادی و شهرستانی است اکتفا می‌کنیم:

1. یونسیّه

اتباع یونس بن عون. یونس می‌گفت: ایمان در قلب و در زبان است و حقیقت آن معرفت خدای سبحان، محبّت به او و خضوع به او و تصدیق رسولان و کتاب‌های اوست. معرفت آنها فی الجمله - نه به تفصیل - ایمان است. هیچ خصلتی از خِصال ایمان نه ایمان است و نه بعض آن، بلکه ایمان جمله‌ی آنهاست.

2. غَسّانیّه

اتباع غسّان مرجئی که می‌گفت: ایمان اقرار به خدا، محبت به او و تعظیم به اوست. او برخلاف قول ابوحنفیه که قایل بود ایمان زیادت و نقصان نمی‌پذیرد، می‌گفت قبول زیادت می‌کند ولی نقصان نمی‌پذیرد، همچنین برخلاف یونسیّه می‌گفت هر خصلتی از خصال ایمان بعض ایمان است.

3. تُومَنیّه

اصحاب ابومُعاذ تومنی (تومن، روستایی در مصر) که می‌گفت: ایمان چیزی است که تو را از کفر حفظ می‌کند، و ایمان نامی است که بر خصال کثیری اطلاق می‌شود، اگر کسی یکی از آن خصال را ترک کند کافر می‌گردد. یک خصلت از آن خصال نه ایمان نامیده می‌شود و نه بعض ایمان، می‌گفت اگر کسی فریضه‌ای از فرایض را که در نزد وی از ایمان به شمار می‌آید ترک کند «یقال فیه فَسَقَ و لا یقال إنّه فاسق». می‌گفت فاسِق علی الاطلاق کسی است که جمیع خصال ایمان را ترک و همه‌ی آنها را انکار کند.

4. ثَوبانیّه

اتباع مرجئی است که می‌گفت: ایمان اقرار به خدا و رسولان او و به هر چیزی که وجودش در عقل مفروض است (یعنی فعل آن عقلاً واجب است). او برخلاف فرقه‌های دیگر قول به واجبات عقلی را افزوده است (یعنی همچون معتزله قایل به واجبات عقلی شده است).

5. مَریسیّه (و: 218هـ)

اصحاب بِشر مَریسی است که مرجئه‌ی بغداد از اتباع اوست. او در فقه بر مذهب ابویوسف قاضی سخن می‌گفت و لکن بر خلاف ابویوسف قران را مخلوق می‌دانست. او مهجور فریقین بود. با شافعی مناظره کرد. (39) بغدادی توضیح داده که بِشر در فقه بر رأی ابویوسف قاضی بود ولی وقتی که قول به خلق قرآن را اظهار کرد ابویوسف وی را ترک کرد و صفاتیّه از وی اعراض کردند و چون در قول به اینکه خدای متعال خالق اَکساب بندگان است و استطاعت با فعل است با صفاتیّه موافقت کرد معتزله به تکفیرش پرداختند، بنابراین، مهجور هر دو گروه: صفاتیّه و معتزله شد. (40)

مرَجئة اهل السنّه

مؤلّفان کتب فرق علاوه بر فرق مذکور از فرقه‌ای به نام «مرجئة اهل السنّه» سخن گفته و این عنوان را به علمای اَحناف اوائل یعنی ابوحنیفه و اصحابش اطلاق کرده‌اند. شاید بدین جهت که آنها در برابر خوارج و برخلاف آنها، عمل را از ارکان ایمان نشناختند و مرتکب معصیت کبیره را که توبه نکرده واجب القتل ندانستند. به روایتی اولین کسی که اهل جماعت را مرجئه نامید نافع بن ازرق خارجی (و: 65 هـ) است. (41) ابوالحسن اشعری در مقالات اسلامیین ابوحنیفه و اصحاب او را فرقه‌ی نهم مرجئه می‌شناسد و می‌نویسد: «به زعم آنها، ایمان، معرفت خدا و اقرار به او و معرفت رسول و اقرار به آنچه او از طرف خداوند آورده است فی الجمله نه به تفصیل». امّا پس از آن از ابوعثمان آدمی نقل می‌کند که ابوحنیفه و عمربن ابی عثمان شِمری در مکه با هم ملاقات کردند. عمر از ابوحنیفه پرسید: کسی که عقیده دارد خداوند گوشت خنزیر را حرام کرده امّا احتمال می‌دهد خنزیری که خداوند حرامش کرده این عین نیست، او مؤمن است یا نه؟ ابوحنیفه پاسخ داد مؤمن است. باز به وی گفت کسی که عقیده دارد خداوند حج کعبه را واجب کرده، امّا احتمال می‌دهد که آن جز این کعبه باشد که در مکان فعلی واقع است مؤمن است یا نه؟ ابوحنیفه پاسخ داد مؤمن است. باز پرسید اگر کسی گفت که می‌دانم خداوند محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم) را مبعوث کرده و او رسول خداست، امّا نمی‌دانم شاید او زنجی باشد آیا مؤمن است؟ گفت مؤمن است. (42)
شهرستانی عقاید فوق را از غسّان کوفی نقل می‌کند و با شگفتی می‌نویسد که غسّان مذهب خود را به ابوحنیفه نسبت می‌دهد. شهرستانی ابوحنیفه را از این نوع عقاید بری می‌داند و آن نسبت را کذب و دروغ می‌خواند. (43)
مرحوم شیخ محمد زاهدبن حسن کوثری محقق مصری نیز در مقام دفاع از ابوحنیفه او را از این نسبت تبرئه می‌کند و ارجای ابوحنیفه را فقط در این می‌داند که عمل، رکنِ ایمان نمی‌باشد و آن را «ارجای سنّت» می‌نامد و می‌نویسد: «ولکن هذا ارجاء سنّة لا یعدوه الحق». (44)

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره اعراف (7)، آیه‌ی 111؛ شعراء (26)، آیه‌ی 36.
2. صفی پوری، منتهی الارب، ج 1-2، ص 432؛ طبرسی، مجمع البیان، ج 4، ص 459.
3. شهرستانی، ملل و نحل، ج 1، ص 139.
4. توبه (9)، آیه‌ی 106.
5. طبرسی، همان، ج 5، ص 69؛ قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج 4، جزء 8، ص 252؛ جرجانی، تفسیر گازر، ج 4، ص 140؛ طباطبایی، المیزان، ج 9، ص 380.
6. حمیری، الحورالعین، ص
7. سوره‌ی توبه (9)، آیه‌ی 119؛ طبرسی، همان، ج 5، ص 78.
8. مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، مج 17، ج 8، ص 9-8.
9. حجرات (49) آیه‌ی 9.
10. مسلم بن حجاج، همان، ص 10.
11. نوبختی، فرق الشیعه، ص 5؛ اشعری قمی، المقالات و الفرق، ص 4؛ شیخ مفید، الجمل، ص 94.
12. ابن عساکر، تاریخ مدینه‌ی دمشق، 1416 هـ، ج 39، ص 459.
13. همان، ج 57، ص 56.
14. نوبختی، همان، ص 6؛ اشعری قمی، همان، ص 6-5.
15. ابن طیفور، بغداد، ص 51.
16. ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج 6، ص 307-306.
17.یوسف (12)، آیه‌ی 17.
18. بقره (2)، آیه‌ی 143.
19. امین، ضحی الاسلام، ج 3، ص 317-316.
20. برای نمونه رک: مقریزی، الخطط المقریزیه، ج 4، ص 172.
21. قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص 159، 226، 229.
22. ابن المرتضی، طبقات المعتزله، ص 7.
23. مجموعه‌ی 104، 233 a - 250 b
24. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 320؛ ابن سعد، طبقات الکبری، ج 5، ص 328؛ مقریزی، همانجا.
25. همانجا.
26. ابن حجر عسقلانی، همان، ص 321.
27. همان جا.
28. همان جا.
29. مقریزی، همان جا.
30. تبصرة العوام، ص 61.
31. اشعری، مقالات الاسلامیّین، ص 202.
32. شهرستانی، همان جا.
33. اشعری، همان جا.
34. شهرستانی، همان جا.
35. بغدادی، الفرق بن الفرق، ص 202.
36. شهرستانی، همان، ج 1، ص 146-139.
37. بغدادی، همان، ص 205-204؛ اسفراینی، التبصیر فی الدین، 1983، ص 99-97؛ جرجانی، شرح المواقف، ج 8، ص 397-396.
38. اشعری، همان، ص 223-213.
39. اسفراینی، همان جا.
40. بغدادی، همان، ص 205؛ تبصرة العوام، ص 61-59.
41. اسفراینی، همان، 1955، ص 91.
42. اشعری، همان، ص 219.
43. شهرستانی، همان، ج 1، ص 141.
44. اسفراینی، همان جا.

منبع مقاله :
جهانگیری، محسن، (1390) مجموعه مقالات «1» کلام اسلامی، تهران: انتشارات حکمت، چاپ اول